با دمپایی کهنه هم میشود به مقصد رسید!
تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۷۵۲۷۶۷
«سال تمام شد و حمید وارد حوزه شد اما هنوز همان دمپاییهای ابری سال گذشته را پایش میکرد. در آن ایام، حمید دلش هوای جبهه کرده بود. به همین خاطر برای اعزام به منطقه ثبتنام کرد. یک روز عباس تصمیم گرفت پول به حمید بدهد تا کفش نو بخرد.»
به گزارش خبرنگار ایمنا، صدیقه فیروزی در کتاب «پرواز قاصدکها» به روایت خاطراتی از شهیدان واحد مخابرات لشکر ۱۰ سیدالشهدا به نقل از خانواده آنها و همرزمانشان پرداخته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در برشی از این کتاب که به منش شهید «عبدالحمید جعفریقزوینی» به نقل از برادر او اشاره شده است، میخوانیم: «دمپایی ابری حمید پاره شده بود و وقت کار، خاک و گل پایش را کثیف میکرد. او اصرار عجیبی به پوشیدن این دمپاییها داشت. هر چند عباس برادر بزرگترش دوست نداشت که او با دمپایی پاره در بین مردم ظاهر شود، اما چیزی نمیگفت.
بالاخره در یکی از روزها عباس دل را به دریا زد. بعد از خوردن صبحانه حمید میخواست مانند خیلی از روزهای قبل به کمک پدر برود، در همین زمان عباس حمید را به گوشهای از حیاط کشید و گفت آقا حمید با دمپایی که نمیشه کار کرد، اونم دمپایی پاره.
نه خوبه، من مشکلی ندارم.
یعنی چی مشکل نداری؟ این همه خاکی که میریزه روی پات مشکل نیست؟ بعدشم تو مردم خوب نیست...
نه داداش، اینکه مهم نیست، کارم که تموم بشه پامو میشورم. اوضاع مالی پدر آن قدرها خوب نبود که برای ساختن خانه از کارگر یا بنا استفاده کند برای همین حمید با وجود اینکه سال آخر دبیرستان بود و امتحانات نهایی در پیش بود، باز به پدر کمک میکرد.
سال تمام شد و حمید وارد حوزه شد اما هنوز همان دمپاییهای ابری سال گذشته را پایش میکرد. در آن ایام، حمید دلش هوای جبهه کرده بود. به همین خاطر برای اعزام به منطقه ثبتنام کرد. یک روز عباس تصمیم گرفت پول به حمید بدهد تا کفش نو بخرد. حمید که دلیل این کار را نمیدانست، گفت: این پول چیه؟
- چیز خاصی نیست، برو باهاش یک جفت کفش نو بخرد. حمید که دلیل این کار را نمیدانست، گفت: این پول چیه؟
چیز خاصی نیست، برو باهاش یک جفت کفش نو بخر، زشته با این دمپاییها میری حوزه.
- داداش باز شما گیر دادی به اینا من با همینا راحتترم.
- حرف برادر بزرگترت رو گوش کن.
بابا به خدا با همین دمپایی پاره هم میشه به مقصد رسید، اما اصرار عباس باعث شد حمید علی رغم میل باطنیاش پول را بگیرد و قول داد خیلی زود برای خودش کفش بخرد.
بالاخره صبح یک روز جمعه حمید برای طی یک دوره آموزشی به اردوگاه بسیج اعزام شد. فردای آن روز مادر گفت: الهی بمیرم! حمیدم اصلاً فرصت نکرد کفشهای تازهاش رو پاش کنه.
مگه خریده بود؟
آره، همان روز که تو بهش پول دادی، فرداش با یه جعبه کفش اومد. عباس به سمت کمد رفت و جعبه کفشی را پیدا کرد. با دیدن آن و اینکه حمید هنوز از او حرف شنوی دارد، لبخندی زد. درب جعبه را باز کرد، لحظهای متعجب مانده بود و به علامت تأسف سرش را تکان داد: آقا حمید دستخوش! ای نم که دمپایی پلاستیکیه.
وقتی که جنازه حمید را آوردند عباس صورت حمید را بوسید و آرام به او گفت: تو با اون دمپایی پارهات زودتر از من به مقصد رسیدی!»
کد خبر 661325منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس شهدای دفاع مقدس خاطرات دفاع مقدس جنگ تحمیلی خاطرات جنگ تحمیلی شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق کفش نو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۵۲۷۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عکس| پیام ویژه قلعه نویی برای حمید مطهری
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ قلعهنویی یک هفته پس از جدایی مطهری از جمع نفرات تیم ملی برای این مربی آرزوی موفقیت کرد و با انتشار استوری در صفحه اینستاگرامش نوشت:
257 251
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902730